الا ای صبح آزادی به یاد آور در آن شادی کزین شب های ناباور منت آواز می دادم من آن صبحم که ناگاهان چو آتش در شب افتادم بیا ای چشم روشن بین که خورشیدی عجب زادم ز هر چاک گریبانم چراغی تازه می تابد که در پیراهن خود آذرخش آسا درافتادم چو از هر ذره ی من آفتابی نو به چرخ آمد چه باک از آتش دوران که خواهد داد بر بادم تنم افتاده خونین زیر این آوار شب، اما دری زین دخمه سوی خانه ی خورشید بگشادم الا ای صبح آزادی به یاد آور در آن شادی کزین شب های ناباور منت آواز می دادم
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت